سورناسورنا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

سورنا سردار دلیر مامان و بابا

19 ماه پیش در چنین روزی..............

امروز ١٩ /١٠/١٣٩٠ است.١٩ ماه پیش تو چنین روزی بدنیا اومدی و شدی همه زندگی ما. سردار دلیر مامان و بابا...........١٩ ماهگیت تو ١٩ دی مبارک. اون موقع روزهای خیلی سخت و دشواری پیش رومون می دیدم.اما همه چی خیلی سریع گذشت و خیلی خوب.خیلی بهتر و آسونتر از چیزی که فکرش رو می کردیم.نمیدونم تو خیلی خوب و بی دردسر بودی یا ما خیلی سخت گرفته بودیم ....... از وقتی بدنیا اومدی خیلی وقتا دلم خواسته زمان همینجا بایسته تا  دیگه بزرگ نشی و من بتونم این لحظه ها رو بازم تجربه کنم.ولی زمان می گذره و من هر بار لحظه های جدیدتری رو تجربه میکنم که قبلا گفتم بازم میگم فقط باید یه مادر باشی تا حسش کنی و بفهمی چی میگم.حالا می خوام از آخرین حسم بگم.شبی که ...
19 دی 1390

طوطی سخنگوی ما.................

امشب شب سال نو میلادی هست و ما وارد سال ٢٠١٢ میشیم.شب زنده دار بودم این بود که هوس کردم بیام برات بنویسم. سورنای مامان نمیدونم چی بگم فقط می تونم بگم که این روزها تبدیل شدی به یه طوطی سخنگوی خنده دار............هر چی می شنوی تکرار می کنی چه از بقیه و چه از تلویزیون.جمله نمیگی اما کلمه تا دلت بخواد دیگه تعداد و لیستش از دستم در رفته.وقتی میخوای جمله بگی یه کلمه اش رو میگی و بقیه اش رو با لحن خنده دار یکنواختی بلغور میکنی و مثلا داری حرف میزنی.از کلمه ها که این روزها خیلی زیاد شده فقط بعضیهاش که یادم مونده می نویسم..... توش(یعنی بندازم توش) بنداز بگیر بردار ممنون سلام.....فقط یک بار پلو بیرینج(برنج) علی(دایی علی) میتی(مهدی) سعید(دایی سع...
11 دی 1390

یلدایی به یاد ماندنی و طولانی تر از همیشه

سلام پسرکم.یعنی دیگه نباید بگم پسرکم شاید بهتره بگم بزرگ مرد کوچولو...........  می خواستم زودتر برات بنویسم اما نشد چون حسابی درگیر بودیم. امسال شب یلدا که طولانی ترین شب ساله و اخرین روز پاییزه از همیشه برای من و تو طولانی تر شد و به یاد موندنی. شب قبل از یلدا بود که با باباییت تصمیم گرفتیم که تو شیر خوردن رو قطع کنی.دلم نمی خواست چون فکر می کردم هنوز زوده.اما از طرفی دوست داشتم این وابستگی سریعتر تا وقتی خیلی بزرگتر نشدی و قطع شدنش برات کمتر سخته اتفاق بیفته.اینه که تصمیم قطعی شد و قرار شد از فردا صبح بریم خونه مامانی مستقر بشیم. راستش از بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگهام شب یلدا خیلی بهم خوش نمی گذشت و یه شب معمولی بود برام مخصوص...
7 دی 1390

برای دوستای گلمون.......

سورنای مامان خوشحالم که تو هم مثل مامان دوستای خیلی خوبی پیدا کردی.نمیدونم باید خدا را شاکر باشم یا شاید باید مثل بابا به نی نی سایت رحمت بفرستم که باب این آشنایی رو باز کرد.پس نی نی سایت ممنون. یکشنبه این هفته دومین دیدار من و مریم و منیره و سورنا و باران و الین برقرار شد.مثل دفعه اول حسابی خوش گذشت مخصوصا اینکه منیره جون زودتر اومد و مدت بیشتری تونستیم در کنارش باشیم.به خدا از وقتی سورنا به دنیا اومده یه مهمونی با احساس ارامش تو خونه نداشتم بس که استرس تمیزکاری و پذیرایی و....داشتم و از مهمونی هیچی نمی فهمیدم و همیشه تو اشپزخونه بودم.ولی این دوستای مامان و تو اینقدر مهربونند و خاکی که اصلا برای هیچی استرسی نداشتم و من و تو حساب...
5 دی 1390
1